بی پرده:)

ساخت وبلاگ

شنیدی میگه :پناه میبرم از خودم به خودم اون صدای اسکل تو ذهنم فهمیدم اسمش هست نجوای درون؛) برای من موجود با شعور و به درد بخوری بوده خیلی کمک کرده حتی در درمان کیس های بیمارم اونجایی که کم میارم کمی سکوت میکنم تا کمکم کنه کلا کارهای تجزیه و تحلیل رو خودش انجام میده تمام جوانب کار و خودش می‌بینه خودش رویاپردازی می‌کنه و خودش راه رسیدن به رویاها رو بهم نشون میده فقط دوجا خفه خون گرفته اول در زمان عصبانیت. بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:05

خیر سرم تنهایی سفر کردم که از تنهایی به آرامش برسم

یه بند از دم در خونه تا نقطه صفر مرزی داره بارون شدید میزنه(۶ روزه بی پرده:)...

ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:05

داشتم به این فکر میکردم که چقدر به تنهایی نیاز دارمدور از همه حتی عزیزترین کسانت بعضی وقت ها نیازه خودم رو بالا پایین کنمچقدر نیازه که بعضی وقت ها ضعیف باشم و بپذیرمچقدر نیازه آدم عاقله من نباشم چقدر نیازه نپذیرم و پذیرفته نشمچقدر نیازه از هر 11 نفر دوست داشتنی زندگیم دور بشمچه اشکالی داره بغض کنمچه اشکالی داره خنگ بشمچه اشکالی داره تنبل باشم تا لنگ ظهر بخوابمچه اشکالی داره بقیه باجنبه باشند و من بی جنبه و احساس واقعیم رو نسبت به تمام آدم های اطرافم مستقیم به خودشون بگم(مثلاً چقدر مزخرفی، چقدر زشتی، دماغت گنده است، شبیه میمون‌ها راه میری، خیلی حسودی، حالم رو بد میکنی ، بی ادبی و چقدر دوست دارم..) بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:05

من واقعاً دوست داشتم دختر داشته باشم دلیلش رو هم نمیدونم؛)دو ماه پیش یه زن میانسالی اومد و بهم گفت دختری ۱۶ ساله داره که دو بار اقدام به خودکشی داشته و بهش گفتن باید سگ بگیره واسش و نظرم رو خواست و منم کاملا موافق بود و هزار دلیل براش آوردم چند روز بعد توله سگی رو آورد به همراه دخترش و بهم گفت با دخترم صحبت کن منم مثل همیشه فاز پدرانه گرفتم و شروع کردن به صحبت از مسوولیت ها و نحوه ارتباط گرفتن و اینکه یه توله سگ چطور می‌تونه زندگی رو شیرین کنه حرف هام که تموم شد، پرسید چند سال عمر میکنه؟ گفتم حدودا ۱۲-۱۳ سالگفت پس آخر همه این مرگه؟ گفتم زندگی یه شروع و پایانه برای همه و مهم کیفیت زندگیه گفت اگر پیش من کیفیت نداشته باشه چی؟ گفتم تو تلاش کن، خودشم تلاش می‌کنه بهترین زندگی رو داشته باشه آهسته زیر زبون گفت اگر تلاش نکنم چی؟؛(کلی بیمار دیگه داشتم و نمی‌تونستم کل کل رو ادامه بدم دو هفته بعد مادرش اومد گفت دکتر چی بهش گفتی؟ گفتم شرایطش خدا رو شکر بهتر شده؟؛) گفت نه خودش رو از طبقه سوم پرت کرد پایین؛( الان یه دختر علیل و یه سگ نفهم رو دستم مونده:/تا مدت ها بهش فکر میکردم که اگه دخترم بود چه چیزی می‌تونستم بهش بگم که منصرفش کنم؟ . دیروز هم منشیم بهم میگه فهمیدم دخترم دوست پسر داره حالا دخترش کلا ۱۳ سالشه بهم میگه چی بهش بگم؟ تو که تجربه داریمن دقیقاً چه تجربه ای دارم ما تو اون سن با دخترای همسایه بازی میکردیم :) بزن تو سرش؛(دختر داشتن چقدر سخت شده؟ هنوز توانایی تربیت ندارم؛) بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:00

قبلاً وقتی عینک میپوشیدم احساس عاقل و قوی بودن میکردم؛)الان احساس میکنم چشم هام ضعیف تر و ضعیف تر شدهبارها از خواب میپرم، عینک هام رو می‌پوشم کمی با خودم حرف میزنم و دوباره میخوابم که دوباره از خواب بپرمدیگه عینک پوشیدن نه سردردهام رو بهتر می‌کنه نه حس قوی بودن میدهاحساس ضعف داره دیوونم می‌کنه ؛(صبح ها با انفجار سرم بیدار میشم و شب ها تا به مرز منهدم شدن نرسم نمیخوابم؛/ بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:00

انگار دو نفر شدمیکی خود واقعییکی هم تو مغزم فقط ور میزنه و خفه خون نمیگیرهالان سه ماه شده که اصلا نمیتونم درست بخوابمهیچی نمیتونه حالم رو خوب کنه، از چیزی لذت نمیبرم، همه چی تکرار و زشت و درهم شبیه عضلات گندیده میاز زده؛)و وقتی به این مرحله می‌رسی باید حتماً چیزی باشه که حالت رو خوب کنهانسان ها براساس تاثیرات یه سری هورمون هادسته بندی میشن و هر آنچه از ما یه شخصیت متفاوت ساخته همین هورمون هاستحالا اگر فیزیولوژی خودت رو بشناسی خیلی راحت با بالا پایین کردن این هورمون ها میتونی مود خودت رو عوض کنیمنتها من پدر جدم درآمد که تونستم قرص هام رو ترک کنمبه خودم قول دادم فقط یه هفته خوابم رو خوب کنم و دیگه استفاده نکنمبعد از ظهر بعد باشگاه برای کار کردن قرص مودم رو خوردم وبرخلاف دو روز قبلش اینبار سردردم خیلی شدید شدهر جور شده کار رو تموم کردم ولی تو سرم دنیای وحشتناکی بود، عصبی بودم و میخواستم سریع این حالت مزخرف تموم بشهبه خودم که اومدم مرگ فاصله ای نداشت و تصادف بدی ...اما خیلی ترسیده بودمدلیلی واسه ترس نبود سی سالگی بهترین دوران مرگه(البته اعتقاد به خودکشی ندارم)نشستم ببینیم چرا از مرگ ترسیدم و نتیجه اش خیلی خیلی برام جالب بود بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:00

هیچ چیز مثل دنیای داروها من رو وسوسه نمیکنهقرص زولپیدم قرص خواب آور خیلی قوی و به شدت اعتیاد آوره به خاطر همین اصلا ازش استفاده نکردمتا اینکه فهمیدم اگر با دوز خاصی به کسی بدی و نذاری بخوابه میتونی ازش اعتراف گیری کنیتقریباً از همه دوستام با قرص زولپیدم اعتراف گیری کردم؛)البته اصلا توصیه نمیکنم اینکار رو بکنید چون چیزهایی می‌شنوید که دلتون نمیخواد؛(یه بار هم خودم خوردم ببینم فازش چطوریه ؟اول پاهام سرد شد ، سر درد و بعدش خواب ریلکساون روز جمع دوستان جمع بود من نه چای میخورم نه قهوه نه نوشابه نه آبمیوه فقط بعضی وقت ها دمنوشولی اون روز همه اصرار داشتن که آبمیوه بخورم دلیلش رو نمی‌دونستم و شک نکردم۲۰ دقیقه بعد پاهام سرد شدن و سر درد شروع شدهمون لحظه به همشون فش میدادم و بعدش رو دیگه یادم نمیادمن فقط یه راز دارم که دوست ندارم کسی بدونه و مطمئنا ازم میپرسیدنفردا صبحش هی به دوستم پیله کرده بودمکه چی ازم پرسیدن و چی جواب دادمگفت همه چی رو لو دادی؛)لو دادی که سیگار کشیدی، مشروب خوردی، دوست دختر دار..اینا رو که گفت فهمیدم نتونستند ازم اعتراف بگیرنولی چرا؟ یعنی روی من اثر نداشت؟نهدوزش رو بالا بهم داده بودن و چون مشکل تنفسی دارم ترسیده بودن و اجازه داده بودن که بخوابم؛)و اینگونه از لو دادن رازم قسر در رفتم:) بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 10 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:01

الان دو ماهه شب ها بارها و بارها از خواب بلند میشمکاملا مضطرب و استرسی، باز میخوابم و باز همون‌طور از خواب بیدار میشمعلتش رو واقعاً نفهمیدم و نمیدونم؛(ولی دیشب خواب خیلی آرومی داشتم از عمل به قول دوران نوجوانی به مادرم ,خیلی خوشحال بودم قولی که 10 سال پیش به مادرم دادم رو عملی کردم ؛)(این خوشحالیه خوابم رو ساخت؛) بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:01

دیروز وقتی گفتم دردت به جونم، یادم رفته بود که روز اجابت دعا هاست:)(خدا هم جدیدا خیلی جدی و بی اعصاب شده؛)خلاصه که صبح دندون عقلم شکست و تو روز تعطیلی و با کنسل کردن کلی بیمار، در به در دنبال دکتر دندانپزشک بودم که سر از یه کلینیک تخصصی جدید در آوردمیه دختر خیلی جوان با دستان خیلی ظریف پیش آگهی بدی میداد؛)و شد آنچه نباید میشد، ۳/۵ ساعت با ۵ بار بی حسی کامل جراحی دندان تمام شدجالبیش وسط جراحی بود که دکتره خیلی استرس گرفته بود و بهش گفتم کار خودمم همینطور ، نگران نباش فقط به جای دو تیکه ، چهار تیکه اش کن و اینطور خودم رو نجات دادم؛)الآنم با کلی ضد درد قوی به همراه درد شدید دارم مثل بچه کوچیکا بستنی میخورم و میزنم تو سرم؛( بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:01

هر چه میگذره متوجه میشم نه ثروت نه زیبایی نه تعداد آدم های اطرافت نه سطح سوادت هیچ کدوم شخصیت نمیشن.از جدال زیاد با خانواده سر اینکه انتخاب دختر باید انتخاب خودم باشه و فرار از این داستاندوستم پیشنهاد آشنایی با یه دختر دندانپزشک رو داد که خیلی از لحاظ رفتاری شبیهمه و راحت باهم کنار میایمجالب اونجا بود که هر دو نه تایم و نه حوصله ارتباط تلفنی رو نداشتیم و قرار شد هم دیگه رو از نزدیک ببینیموقتی از نزدیک دیدمش فهمیدم چرا دوستم می‌گفت شبیه هم هستیمهر دو شمرده شمرده حرف می‌زدیم ؛)ابتدای صحبت بهش گفتم الان میان ما رو میبرن آخه فکر میکنن دوتا نعشه اومدن رستوران ؛/بنظرم فان اومد ولی اصلا واکنشی نداشتاین رو بگم که پیش زمینه من این بود که چون رشتش تاپ و تو کارش موفقه احتمالاً یه نگاه بالا به پایین داره، خودش رو میگیره و توقعات خیلی بالایی دارهولی همه چی برعکس بود یه آدم نیمچه ساده و کاملاً منطقی و اینقدر با شخصیت که اصلا انتظارش رو نداشتمو بهتر از همه اینکه اصلا تا الان دوست پسر نداشت چون اینقدر برنامه های زندگیش زیادن که تایمش رو نداشته(دقیقاً مثل خودم؛)تقریباً همه چی داشت خوب پیش می‌رفت به جز سه نکتهبه نظر می آمد که خیلی خیلی مطالعات زیادی داره ولی به پوچی در دین رسیده(به صراحت نگفت ولی احساس کردم)دوم اینکه اصرار داشت تو شهر خودش بمونه(بهش گفتم به شرط اینکه بیاد خواستگاریم میرم شهرشون؛)سوم اصلا اصلا نمی‌خندید، و واقعاً زندگی با دختری که اینقدر جدیه سختهخیلی با صراحت ازم انتقاد کرد و گفت تکلیفت با خودت مشخص نیست شاید کسی رو میخوای(و این جملش من رو به فکر فرو برد نکنه واقعاً از کسی خوشم میاد و خودم نمیدونم؛)و نظرم رو در مورد خودش خواستمن گفتم خیلی شبیه هم هستیم و تو ذهنم دارم تصور میکن بی پرده:)...ادامه مطلب
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 13:09